پیش پایتان خدا اینجا نشسته بود
نمی خندید ؛ میگفت
دخترش نیستم مثل شیطان حالش را گرفته ام
هی چشم غره می کرد و التماس
که بیا و بترس
گفتم : دخترت دیگر نمی ترسد
درون خانه نمی آید
تو که از شکم مادرت خدا نبوده ای
من هم مثل تو !
پ.ن اول و آخر : شاید وقتی دیگر ...