همیشه در این کلمات چیزی هست
* تولدت مبارک *
چیزی هست که ما را به اشتباه می اندازد
یا به گریه
یا به خنده حتی ؛
کاش
یکی از این تولد گرفتن های پیاپی
یکی از این کیک هایی که می بریم
یکی از این شمع هایی که فوت می کنیم
ما را
من و تو را
به هم نزدیک تر کند ؛
یا بقول معروف
خوشبخت مان کند ..!
با این همه ... تولدت مبارک.
درک من از زندگی درست کار نمی کند
اما
تولدت مبارک
نامه ی نازنین خوبم بمناسبت تولدم !!!
به نام خداوند مهر ...
تولدت مبارک دخترک معصوم خلیج ...
همیشه آزاد و خوشبخت باشی و در آغوش خدا ...
ببخش که دستهای خالی من از پشت این رایانه ها ... خالی تر شده ! ! !
خدابهمراهت ...
دست های تو تا همیشه خالی بود برای منی که پر بودم برای تو برای همه / برای همه ی ...
مهم نیست ...
همین که بدانم هستی و گاهی به یادم مرا بس ...
بخند تا همه چیز آروم بشه ... مثه یه شب پرستاره ...
به نام خداوند مهر ...
خوشحالم که اولین نفر هستم .
همیشه به یادت هستم .
هرگز تاریخ ها را فراموش نخواهم کرد ...
من و آسمان - تو و خلیج - خدا ... !!!
حرفی ندارم جز :
خلیج من + آسمون تو = خدای مــــــــــــ من و تو ــــــــــــــــــا
. . . ! ! !
سلام
خوشحالم که هنوز می نویسی به یادت هستم
وخاطرات با تو بودن وبا تو آموختن را همیشه در ذهن خواهم داشت .
شاد باشید
آرزویی جز خوشبختی برای شما یاران قدیمی ندارم ...
از همین جای دور / از همین دوردست های همیشه دور / پشت همین کوه های سبز ...
من هم گاهی به شما فکر می کنم ...
سلام
یادم می آید نوشتن شما را دوست داشتم و تا مدتها بعد از رفتن کبرای شما میهمانتان می شدم تا شاید دست نوشته ی جدیدتان بر هیجانم بیافزاید. اما پست همان پست همیشگی بود ... امروز اتفاقی میهمانتان شدم و خوشحالم از اینکه دوباره آغاز کرده اید.
حرفی برای گفتنم نیست ...
اما ...
تولدت مبارک به من هم سر بزن
همکار قدیمی ...شاختی؟
ممنون که بیادم هستی ...
به نام خداوند مهر ...
سلام ...
محبوب خلیج روزهای زیادیه که منتظرم تا شاید کلماتی برایم داشته باشی ...
دلم برای همه چیزهای که داشتیم و از دست رفت تنگ شده ...
برای خنده ها و گریه ها و ترس برخورد انگشتهای رطوبت زده امان ...
نمی دانم این روزها هم مثل همان روزهایی ... یا تغیری شگفت انگیز کرده ای ... نمی دانم ! ! !
برای من همانی که بودی هستی . با همان شیرینی که در حوالی چهار راه برق منتظرش می ایستادم و تا ساعتی که نمی دانم چقدر زندگیم را می چرخاند تا سر از ساحل در بیاوریم و به ستون ها تکیه بدهیم ...
هر جا که بودیم ساحل داشت ... خلیج یا دریاچه ... چه فرقی می کند ... مهم حضور تو بود ...
امروز از تو بی خبرم ... دستهایم هم همچنان خالی ست ...
نگاهم هم هنوز همان رنگی ست و سایه ام هنمان شکلی که بود ... تنها خیابان ها کمی عوض شده اند و ما کمی بیشتر ...
گاهی بیادم باش که همیشه به یادتم ...
کاش می فهمیدم رنجیدن از کجا آغاز شد و چه بلایی سر ما آورد ...
در نهایت ...
خدابهمراهت مهربان .
. . .
به نام خداوند مهر ...
سلام مهربان ...
تو چیکار کردی با خودت ؟؟ ؟ ؟ ؟
بهم اجازه ندادی ... وگرنه مدتها بود که کنارت بودم ... هستم !
کجا ببینمت ؟ ؟ ؟
کی ؟ کجا ؟
چند سال گذشته ؟؟؟ من چند ساله دیگه در به درت کوچه پس کوچه های شمال و جنوب باشم ... ؟؟ ؟
دیگه هیچی مهم نیست ...
حداقل واسه من ...
گذر از این عمر ۵ ثانیه ایی هدف منه ...